بی تو به جان رسیده ام ، حال مرا نظاره کن
کار ز دست مــی رود ، نبض مرا شماره کن

ای تومسیح خستگان! راحتِ روح وجان جان
گرکه شفا نمی دهی ، مـــرگ مرا نظاره کن

زهرفراق خورده را ، شربتِ وصل هم بده
چون شده ای طبیب من،دردببین وچاره کن

پلک به هـــم نمی زند ، چشم امیدواری ام
منتـــظرعنـــایتـــــم ، جانب من اشاره کن

ای توسپیده ی سحر ، سینه ی شام را بدر
خیمــه ی سبزچرخ را ، قتلگه ستاره کن

آبِ حیاتِ من تویی ،کشته ومرده ی توام
چون به رهت فداشوم،جان به تنم دوباره کن

نــالــه ی سینه سوزمن ، هیچ اثرنمی کند
از دَم گــــرم همّـتی همرهِ این شراره کن

چشـــم خمـــارکن ، ولی جام نگاه پُربده
عاشق سربه راه را،رندِ شرابخواره کن

من نه به اختیارخود،پای زجمع می کشم
غیرتِ عشق گویدم کزهمه کس کناره کن

ای که زتربیت کنی لعل وعقیق،سنگ را
اشک چوگوهرمرا ، لایق گوشواره کن

چون رهِ عشق می روی،یکدله بایدت شدن
راه اگردهد دلت ، پشت به استخاره کن

تن چه دهی به پیرهن،ای دل ناصبورمن؟
دوست ز راه می رسد،جامه زشوق پاره کن

 

محمد قهرمان



تاريخ : جمعه 27 آذر 1394برچسب:محمد قهرمان, | 13:58 | نويسنده : آریا |

 

رنگِ ز رخ پریدهٔ ما را کسی ندید
این مرغِ پرکشیدهٔ مارا کسی ندید

چون دود،درسیاهیِ شب گم شد از نظر
خوابِ زسرپریدهٔ ما را کسی ندید

بسیار صیدِ جَسته که آمد به جایِ خویش
امّا دلِ رمیدهٔ ما را کسی ندید

پنهان ز چشم ِغیرْ به کنجی گریستیم
اشکِ به رخ دویدهٔ ما را کسی ندید

اغیار،محوِ چاکِ گریبانِ او شدند
پیراهنِ دریدهٔ ما را کسی ندید

خاری که رفته بود به پا،زود چاره شد
خارِ به دل خلیدهٔ ما را کسی ندید

گلچین رسید و دست به یغما گشود و رفت
گلهایِ تازه چیدهٔ ما را کسی ندید

مانندِ نخلِ مومْ که بندد ثمر به خود
یک میوهٔ رسیدهٔ ما را کسی ندید

دامانِ تر،به اشکِ ریا،پاکْ شسته شد
کالایِ آبدیدهٔ ما را کسی ندید

دیوانِ عمر را دوسه روزی ورق زدیم
ابیاتِ برگزیدهٔ ما را کسی ندید

 

 محمد قهرمان


تاريخ : یک شنبه 10 آبان 1394برچسب:محمد قهرمان, | 17:13 | نويسنده : آریا |

 

چشم آن دارم که نامم برزبانش بگذرد
یادمن از خاطرنامهــــــربانش بگذرد

آنچنانم محوگفتارش ، که آمین می کنم
گرکه نفرین درحق من برزبانش بگذرد

دل مکن زین باغ اگرامروز بی برگ است و خشک
صبر کن یکچند تافصل خزانش بگذرد

بهریک پیمانه می ، تنها نه من جان می دهم
خضرهم شاید ز عمرجاودانش بگذرد

نیست سود این جهان بی وفا غیرزیان
پاکبازی کو که ازسود و زیانش بگذرد؟

مردم افتاده را تا فرصتی داری بپرس
ورنه تا جنبیده ای برخود ، زمانش بگذرد

کُشتۀ دیروز را ، امروزپوشانده ست خاک
وای برخونی که یک شب ازمیانش بگذرد

طعنه های نوجوانان ، تیربارانش کند
پیرما هرجا که با قدّ کمانش بگذرد

قصّۀ مجنون نگیرد رنگ و بوی کهنگی
گوش باید کرد هرجا داستانش بگذرد

دوستان رفتند و این دنیا همان باشد که بود
جاده می مانَد به جای و کاروانش بگذرد

نیست خالی ازهوس درعهد پیری خاطرم
برق صـــــدها آرزو از آسمانش بگذرد
 

محمد قهرمان 



تاريخ : چهار شنبه 6 آبان 1394برچسب:محمد قهرمان, | 14:24 | نويسنده : آریا |

 

یک مو به تن ازعشق تو آزاد ندارم
ازخویش ، گرفتــــــارتری یاد ندارم

گربند ز پـــــایم بگشایی ، ندهد سود
ســــودای ِرهایی ز توصیّاد ، ندارم

درعشق، تفاوت نکند شادی و اندوه
هرگزنخورم غم ، که دل ِشاد ندارم

چندی ست که ازجور،نگه داشته ای دست
پنــــــداشتــــه ای طاقتِ بیداد ندارم

دردیده ی پُرنم بنشین، یا دل ِخونین
معـــذورم اگــــــرخانه ی آباد ندارم

گفتم که فتد زلفِ تویک روز به چنگم
افسوس کـــه در دست بجزباد ندارم

با کوهِ غم ِعشق،چه تدبیرتوان کرد
فـــرهـــاد نیَم ، تیشه ی فولاد ندارم

شد جوروجفایت زدلم پاک فراموش
جزمهر و محبّت ز تو در یاد ندارم

 

محمد قهرمان

 



تاريخ : چهار شنبه 29 مهر 1394برچسب:محمد قهرمان, | 14:52 | نويسنده : آریا |

وصفِ روی تو شنیدیم و شنیدن دارد
پرده ازچهره برانـــداز که دیدن دارد

نگزم گرلبِ افسوس به دندان ، چه کنم
از لبِ لعــل تو دورم که مکیدن دارد

چهرۀ ساقی مجلس شده ازمی گلگون
گل ازین باغ بچینـــید که چیدن دارد

پای مانده ست به گل ، دانۀ سرما زده را
از جنون است که سودای دمیدن دارد

جای رحم است برآن میوه که ازخامی ِطبع
آرزو پختـــــه و امّیــــدِ رسیدن دارد

چون سبو، دست به سرمی زند ازبیم ِشکست
هرکه اینـــجا هوس باده کشـــیدن دارد

خواب از دیده گرفتند و به پایم دادند
از چنین پای ، دلم چشم ِدویدن دارد

می کند ارّه به افکندن او دندان تیز
نخل چون بی ثمرافتاد ، بریدن دارد

خشک ماندم به زمینی که ز شادابی آن
دانـــــۀ سوخــــــته امّیدِ دمیدن دارد

نتوان برد به ره ، پای گرانخوابِ مرا
عجب این جاست که سودای دویدن دارد

از شکایت بگذر ، دردِ سرخلــق مده
که دگر حوصلۀ شکوه شنیدن دارد؟

نیست باکی که قدت خم شده درکسبِ کمال
شاخ ِپُربار ، چه پروای خمیدن دارد؟

 

محمد قهرمان

 



تاريخ : یک شنبه 5 مهر 1394برچسب:محمد قهرمان, | 10:23 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 59 صفحه بعد